loading...
برترین سرویس تفریحی
علی اشرفی بازدید : 54 شنبه 1391/11/07 نظرات (0)

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت:‌ درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم ! من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند . بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم رابرداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت !

در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت :‌ درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده اش تأمین شود . بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم رابرداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت ! سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره گندمشان همیشه با یکدیگر مساوی است . تا آن که در یک شب تاریک دو برادردر راه انبارها به یکدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن که سخنی بر لب بیاورند کیسه هایشان را زمین گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند .

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
خدمت تمام دوستان بازدید کننده سلام.ما تصمیم گرفته ایم کهاز سال 92 فعالیت ها را بیشتر کنیم و هر روز مطالب جالب را در سایت گذاشته تا شما دوستان از این مطالب لذت ببرید.تنها کمک های شما نظرات و پیشنهاداتتان است که ما را در پیشرفت هرچه بهتر این وبلاگ یاری میرساند
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا از وبلاگ راضی هستید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 346
  • کل نظرات : 23
  • افراد آنلاین : 8
  • تعداد اعضا : 34
  • آی پی امروز : 35
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 39
  • باردید دیروز : 5
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 1,937
  • بازدید ماه : 1,937
  • بازدید سال : 24,768
  • بازدید کلی : 265,390
  • کدهای اختصاصی