loading...
برترین سرویس تفریحی
علی اشرفی بازدید : 58 سه شنبه 1391/01/01 نظرات (0)

برای خواندن این داستان کوتاه

حسن پسر حسین روصدازدم دو دستاش رو لپش بود و داشت گریه می کرد. گفتم: ((چته تو پسر چرا با بچه های دیگه اینقده دعوا می کنی؟؟مرد که گریه نمی کنه. )) -گفت:(( بچه ها به بابام فحشمی دن)) -گفتم: ((چی چی میگن؟)) -گفت:((میگن شیره ای)) می دونم پدرش اعتیاد داره...گفتم:((مگه پدرت شیره ایه؟؟غلطمی کنن تو خوشگلی حسودی می کنن بهت

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
خدمت تمام دوستان بازدید کننده سلام.ما تصمیم گرفته ایم کهاز سال 92 فعالیت ها را بیشتر کنیم و هر روز مطالب جالب را در سایت گذاشته تا شما دوستان از این مطالب لذت ببرید.تنها کمک های شما نظرات و پیشنهاداتتان است که ما را در پیشرفت هرچه بهتر این وبلاگ یاری میرساند
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا از وبلاگ راضی هستید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 346
  • کل نظرات : 23
  • افراد آنلاین : 31
  • تعداد اعضا : 34
  • آی پی امروز : 186
  • آی پی دیروز : 46
  • بازدید امروز : 367
  • باردید دیروز : 395
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,664
  • بازدید ماه : 1,664
  • بازدید سال : 24,495
  • بازدید کلی : 265,117
  • کدهای اختصاصی