تو بیمارستان بودم دیدم یه خونواده وایسادنپشت پنجره مریضشونو نگاه میکنن و زار زار گریه می کردن.... رفتم جلو ... از یکیشون پرسیدم جریان چیه ؟گفت بابابزرگمه دو روزه معده اش بادکرده فک کنم کارش تمومه.... خلاصه اومدم سراغ کار خودم یهو دیدم یکی از تو اتاق اومد بیرون بلند گفت : گوزید ... گوزید.... خدا رو شکر... بالاخره گوزید .... ! من نا خودآگاه خنده م گرفت برگشتم دیدم همهشون خوشحالن ... باد معده ی بابائه خارج شده بود ... تا شب فکرم مشغول بود که واقعا چه نعمت هایی داریم و قدرشو نمی دونیم...!!
![](http://ups.night-skin.com/up-91-10/%D8%A7%DB%8C%D9%86%D9%85-%DB%8C%D9%87-%D9%85%D8%AF%D9%84-%D9%87%D9%85-%D8%AE%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%DB%8C%D8%AF%D8%A7-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86%D9%87-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%87-.jpg)