به ادامه مطلب مراجعه کنید
درباره
مطالب جالب , داستان کوتاه ,
به ادامه مطلب مراجعه کنید
پسر روستایی واگن پر از ذرت خود را در جاده سرنگون کرد. کشاورزی که در آن نزدیکی زندگی می کرد ، آمده بود
تا ببیند چه اتفاقی افتاده. او با صدای بلند گفت : آهای پسر ، ناراحتی هایت را فراموش کن و به خانه ما بیا و
شام را با ما صرف کن. بعد من کمک می کنم که واگن را راست کنی.......
به ادامه مطلب بروید